loading...
دي جي دانلود
آذركمان بازدید : 485 نظرات (0)

سرانجام «مهناز افشار» به عنوان شیک‌پوش‌ترین بازیگر زن ایرانی شناخته شد.
در این نظرسنجی از خوانندگان خواسته شده ‌بود تا از میان مهناز افشار، پانته‌آ بهرام، هدیه تهرانی، هانیه توسلی، الناز شاکر دوست، نیوشا ضیغمی، گلشیفته فراهانی، نیکی کریمی و باران کوثری؛ یک نفر را به عنوان خوش‌پوش‌ترین انتخاب کنند.


سرانجام «مهناز افشار» به عنوان شیک‌پوش‌ترین بازیگر زن ایرانی شناخته شد.
در این نظرسنجی از خوانندگان خواسته شده ‌بود تا از میان مهناز افشار، پانته‌آ بهرام، هدیه تهرانی، هانیه توسلی، الناز شاکر دوست، نیوشا ضیغمی، گلشیفته فراهانی، نیکی کریمی و باران کوثری؛ یک نفر را به عنوان خوش‌پوش‌ترین انتخاب کنند.

سرانجام و در حالی که تا چند روز پس از آغاز این نظر سنجی هدیه تهرانی، مهناز افشار و نیکی کریمی در رتبه‌های اول تا سوم بودند، مهناز افشار همچنان در صدر ماند، اما الناز شاکردوست به رتبه‌ دوم ارتقا یافت و هدیه تهرانی به مقام سوم رسید.
در پایان این نظرسنجی مهناز افشار با 30 درصد آرا اول، الناز شاکر دوست با 22 درصد دوم، هدیه تهرانی با 17 درصد سوم و نیکی کریمی با 8 درصد چهارم شناخته شدند.
7 درصد آرا نیز به گزینه " بازیگر مورد نظر من در گزینه‌های بالا نیست " اختصاص یافت که با توجه به اینکه هر چهار نفر برگزیده بیش از 7 درصد آرا داشتند، می‌توان نتیجه گرفت که هر بازیگر دیگری که در میان گزینه‌ها وجود داشت، باز هم شانسی برای قرار گرفتن در میان افراد نخست را نداشت.
این نظرسنجی به گونه‌ای طراحی شده‌ است تا یک نفر و از یک آی پی بیش از یک بار نتواند در آن شرکت کند و حدود هزار نفر از خوانندگان سایت دوخت در آن شرکت کردند.


مهناز افشار...

مهناز افشار متولد ۱۳۵۶ در تهران است. او تا مقطع دیپلم در رشته تجربی تحصیل کرده است و از سال 1376 با بازی در مجموعه تلویزیونی «گم شده» به تلویزیون راه یافت. سال بعد در فیلم ناموفق «دوستان» حضور یافت و سپس در سال ۱۳۷۸ با بازی نقشی در فیلم «شیرهای جوان» (محسن محسنی نسب) با موفقیتی نسبی به سینما وارد شد.


بسیاری معتقدند شباهت مهناز افشار به فائقه آتشین، خواننده و بازیگر بسیار مشهور سال‌های پیش از انقلاب یکی از دلایل شهرت اوست. اما با این حال نمی‌توان بازی‌های خوب و حضور قدرتمند او را در بسیاری از فیلم‌ها نادیده گرفت.
فیلم «شور عشق» که در آن افشار در مقابل بهرام رادان بازی کرد، سکوی پرش او و رادان محسوب می‌شود. فیلم فروش خوبی کرد و هر دو به شهرت زیادی رسیدند.


شاید اوج شهرت مهناز افشار در سال 82 بود، زمانی که همزمان سه فیلم با بازی او (زهر عسل، کما و به خصوص سیزده گربه روی شیروانی) بر روی پرده بودند و هر سه فروش خوبی داشتند.

دعوت تهمینه میلانی، کارگردان صاحب نام سینمای ایران از افشار برای بازی در فیلم «آتش بس» و فروش بسیار خوب فیلم در سال 1384 ثابت کرد که مهناز افشار علاوه بر چهره و استیلی جذاب و دلنشین، بازیگر توانایی نیز هست.
افشار در فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» در کنار هنرمندان بزرگی چون مرحوم شکیبایی، نیکی کریمی، شریفی‌نیا و علی مصفا نیز بازی خوبی ارائه داد.

آذركمان بازدید : 268 نظرات (0)

این شرکت آلمانی در نمایشگاه امسال خودروی لس‌آنجلس از مدل مفهومی خود با نام biome رونمایی کرد که دارای ظاهری بسیار چشمگیر است


این خودرو ..


 

 

 

 

همچنین دارای بدنه‌ای از بیوفیبر بوده که باعث شده وزن خودرو پایین بماند. وزن این خودرو 875.5 پوند معادل کمی بیش از 397 کیلوگرم است.

 

 

 

 

 

 

این خودرو در کارلسبد، استدیوی طراحی پیشرفته مرسدس بنز در کالیفرنیا طراحی شده است.

مرسدس بنز قصد داشته با طراحی این خودرو پنجره‌ای تازه‌ای را به سمت صنعت خودروسازی آینده باز کند و ایده‌هایی متفاوتی را در زمینه رانندگی آسوده‌تر و حمل‌ونقل سبز مطرح کند.

به گفته هوبرت لی، رییس استودیوی کارلسبد این خودروی مفهومی در فضایی ارگانیک مانند دانه‌ای در گلخانه رشد می‌کند.

تنها آلایندگی این خودرو در مسیرهای جاده‌ای اکسیژن بوده و در ساخت آن نیز از مواد کامپوزیت استفاده شده است.

این خودرو ظرفیت حمل چهار سرنشین را داشته و طول این خودرو کوچکتر از کلاس c مرسدس بنز و پهن‌تر از مرسدس بنز gl است.

 

 

 

 

 

 





آذركمان بازدید : 232 نظرات (0)

از غم نا مردمی ها


 

بغض ها در سینه دارم


 

      شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم


 

             بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم


 

                   خالی از خود خواهی من برتر از آلایش تن


 

                          من تو را بالاتر از غم برتر از من دوست دارم


 

                                  بغض سرگردون ابرم..قله ی آرامشم کن


 

مهربانم جانم - مهربانم ای خوب

آذركمان بازدید : 227 نظرات (0)


یک پنجره برای دیدن


یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن


یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی


در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد


و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ


یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را


از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


سرشار می کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و می شود از آنجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد


یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــت


*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــ*


*ــــــ*



*

آذركمان بازدید : 207 نظرات (0)

همسفر!

در این راه طولانی

که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد،

بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند

خواهش می کنم !

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم.

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو، یک آواز را بپسندیم.

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست. بلکه دلیل توقف است.

عزیز من !

دو نفر که عاشق اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب

سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.

و یکی کافیست.

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است.

اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم، که ارزش آن در “حضور” است،

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من !

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.

بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه، درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم.

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل.

اینجا، سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست.

سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست.

بیا بحث کنیم.

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.

بیا کلنجار برویم.

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم

دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد،

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ،… حفظ کنیم

من و تو، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.

و حق داریم، بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من !

بیا متفاوت باشیم …

آذركمان بازدید : 253 نظرات (0)

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید

 آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.

شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی»

را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست

 و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند

طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.

آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند

 درجا میخکوب شدند.

 یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده

و به آنان خیره شده بود.

شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت

و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود

و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.

 ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.

همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد

 و همسرش را تنها گذاشت.

بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید

و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.

ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند

به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید :

آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند

 حتما از همسرش معذرت خواسته که

 او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد:

نه، آخرین حرف مرد این بود که

 «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.

از پسرمان خوب مواظبت کن

و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود

 که ادامه داد:

همه زیست شناسان می دانند

ببر فقط به کسی حمله می کند که

حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.

پدر من در آن لحظه وحشتناک ،

 با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد

 و او را نجات داد.

این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم

برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. 

آذركمان بازدید : 263 نظرات (0)
)بیش از همه دوست دارید به کجا سفر کنید:
الف) پکن: رجوع شود به سوال ۲
ب) توکیو : رجوع به سوال ۳
پ) پاریس : رجوع به سوال ۴

۲) آیا تا به حال با دیدن فیلم ترحم انگیزی به گریه افتاده اید؟!
الف) بله : رجوع به سوال ۴
ب) خیر : رجوع به سوال ۳

۳)اگر با نامزدتان قرار داشته باشید و او یک ساعت بعد هم سر قرار نیاید چه کار می کنید؟!
الف) نیم ساعت دیگر صبر می کنید : رجوع به سوال ۴
ب) فوری از محل قرار می روید : رجوع به سوال ۵
پ) آنقدر صبر می کنید تا بیاید : رجوع به سوال ۶

۴) آیا دوست دارید به تنهایی به سینما بروید؟
الف) بله : رجوع به سوال ۵
ب) خیر : رجوع به سوال ۶

۵) اگر در ابتدای آشنایی با نامزدتان او بخواهد دست شما را بگیرد چه واکنشی نشان می دهید؟
الف) از این کار امتناع می کنم : رجوع به سوال ۶
ب) برای مدت کوتاهی دستش را می گیرم: رجوع به سوال ۷
پ) پیشنهادش را قبول می کنم و دستش را می گیرم: رجوع به سوال ۸

۶)آیا شما فرد شوخ طبعی هستید؟
الف) بله : رجوع به سوال ۷
ب) خیر : رجوع به سوال ۸

۷)به نظرتان مدیر توانایی هستید؟
الف) بله : رجوع به سوال ۹
ب) خیر : رجوع به سوال ۱۰

۸) اگر امکان داشت دوباره به دنیا بیایید دوست داشتید چه جنسیتی داشته باشید؟
الف) مرد : رجوع به سوال ۹
ب) زن : رجوع به سوال ۱۰
پ) اهمیتی ندارد : شخصیت نوع ۴

۹)آیا در آن واحد بیش از یک دوست صمیمی دارید؟
الف) بله : شخصیت نوع ۲
ب) خیر : شخصیت نوع ۱

۱۰) آیا به نظرخودتان فرد باهوشی هستید؟
الف) بله : شخصیت نوع ۲
ب) خیر : شخصیت نوع ۳

پاسخ تست:

شخصیت نوع یک؛
به شما تبریک می گوییم:شما برای همسرتان فرد بسیار جذابی هستید.حتی از منظر او شما زیبایی چشم گیری دارید. نه تنها ترکیب ظاهری زیبایی دارید.بلکه شخصیت شوخ طبع و لطیفی دارید.شما فرد فرهیخته ای هستید و می دانید که با همسرتان چگونه کنار بیایید و وقت تان را در اختیارش بگذارید.به این ترتیب است که شما فرد دلخواه او به شمار می روید.

شخصیت نوع دو؛
کاملا” خوب:شما به راحتی همسرتان را جذب می کنید اما خودتان را به این راحتی در دام عشق گرفتار نمی کنید.شوخ طبعی تان او را وادار میکند تا با شما کنار بیاید. او از بودن در کنار شما احساس شادمانی بسیاری دارد.

شخصیت نوع سه؛
بد نیست: شما نمی توانید به خوبی نامزدتان را به خود جذب کنید. اما خصوصیات جالب توجهی دارید که او بتواند با تکیه بر انها با شما کنار بیاید.سعی منید برای مشاهده امور مختلف دیدگاه یگانه ای داشته باشید.شما در چشم دوستانتان فردی کاملا صمیمی هستید.

شخصیت نوع چهار؛
مواظب باشید:شما نمی توانید نامزدتان را به خود جذب کنید چرا که دانش و ارزشهای غریزی انسانی والایی برخوردار نیستید.گاهی مواقع از خودتان بی تفاوتی هایی نشان می دهید به همین دلیل است که مورد پسند همسرتان نیستید

آذركمان بازدید : 448 نظرات (0)

غنچه از خواب پرید ، و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت : سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت ، گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خزید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت : سلام ... ************************************************************* دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره‌ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می‌کنی ؟ عاشقم ! با من ازدواج می‌کنی ؟ اشک گفت : ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی ! تو چقدر ساده‌ای ! خوش خیالِ کاغذی ! توی ازدواج ما تو مچاله می‌شوی چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی پس برو و بی‌خیال باش عاشقی کجاست ! تو فقط دستمال باش ! دستمال کاغذی ، دلش شکست گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد آخرش ، دستمال کاغذی مچاله شد ، مثل تکه‌ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد ، چرک و زشت مثل این و آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت ************************************************************************************************ جاده ی قلب مرا رهگذری نیست كه نیست جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست كه نیست آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد كه در او از مه شادی اثری نیست كه نیست شاید این قسمت من بود كه بی كس باشم كه به جز سایه مرا با خبری نیست كه نیست این دل خسته زمانی پر پروازی داشت حال از جور زمان بال و پری نیست كه نیست بس كه تنهایم و یار دگر نیست مرا بعد مرگ دل من ، چشم تری نیست كه نیست شب تاریک ، شده حاكم چشم و دل من با من شب زده حتی سحری نیست كه نیست كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان كه به شیرینی مرگم شكری نیست كه نیست ****************************************************************************************** دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت “ دلداده اش را “ با او چنین گفته بود : « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد » و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نابینا بود و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد گفت: « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .» ****************************************************************************************** با تمام دلبستگی هایم باید روزی بروم... روزی که در تمام شبهای مردۀ زندگیم حتی به خواب هم نمی دیدم! رفتن از جایی که در هوایش نفس کشیدم عاشق شدم وتمام از دست داده هایم را بدست آورده ام... عاشق دلی شدم به نرمی و لطافت ابرها، ابری که وقتی می گریید و می بارید وجود تشنه ام را سیراب می کرد ************************************************************************************************ کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون طرف دالون بگرده سر آفتابگردونامون کاش میشد دوباره باغچه پر گلهای تو باشه غنچه سپید مریم با نوازش تو وا شه کاش میشد اما نمیشه نمیشه بیای دوباره نمیشه دستات تو گلدون گلهای مریم بذاره کاش میشد اما نمیشه این مرام روزگاره رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره ***************************************************************************** شب عروسیه، آخره شبه، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم، دخترم، در را باز کن. مریم جان سالمی؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : مگه ميشه با چشات خدافظي كرد ديگه اونها رو نديد و زندگي كرد مگه ميشه كه يه روز خورشيد‌ُ برداشت جاي اون ستاره‌ها رو بندگي كرد مگه ميشه تَك و تنها روي برف ابا خيالِ روزاي رفته قدم زد مگه ميشه كه كتابِ خاطراتُ توي هر لحظه بدونِ تو ورق زد مگه ميشه يكي آهسته بياد و تو دلم جا شه بخواد جاتو بگيره مگه ميشه تنِ من وقتِ شكستن توي آغوشِ كسي جز تو بميره مگه ميشه تو نباشي و پس از تو يه شب از غصه سراغت رو نگيرم مگه ميشه تو سكوتي كه با دستاش مياد و جونمُ ميگيره نميرم مگه ميشه با چشات خدافظي كرد ديگه اونها رو نديد و زندگي كرد مگه ميشه يه دفه نفس كشيد و توي اون نفس به يادِ تو نيفتاد تو كه تنديسِ بهاري نميذارم بري و دار و ندارم بره بر باد مگه ميشه كه يه روز خورشيد‌ُ برداشت جاي اون ستاره‌ها رو بندگي كرد... *********************************************************************************************** آنقدر دلش شکسته بود که اشک توی چشماش همینطوری داشت حلقه میزد . رفتم پیشش گفتم چی شده ، با همون حالتی که روی چرخ دستی نشسته بود گفت دلم گرفته میگفت یه روز عاشق بوده ، میگفت خیلی ها دوسش داشتن . نمیتونست زیاد حرف بزنه آخه زبونش میگرفت شدیدا!!! با همون لحن وقتی داشتم از پیشش میرفتم گفت تو رو خدا نرو وایسا یکم با من درد دل کن . بغلش روی یه صندلی چوبی نشستم . میگفت وقتی دم پنجره میشینه و گریه میکنه ، همه بهش میگن دیوونه . میگفت آخه تقصیر من شد که رفت (( یارش و میگفت )) همون که یه مدت بهش عشق می ورزید انگار چند سال بود ندیده بودش . وقتی گفتم الان کجاست ؟ گفت نمیدونم ولی امیدوارم حالش خوب باشه . میگفت وقتی که سالم بودم همه دورم میچرخیدن ولی الان یکی نیست یه سلام بهم بکنه . میگفت اومد من و رو تخت بیمارستان دید وقتی دکترا بهش گفتن فلج شدم و دیگه مثل قبل نمیتونم حرف بزنم انگار دنیا رو ، رو سرش خراب کردن برای اینکه من و با این حال و روز نبینه رفت ، رفتش برای همیشه ، الانم منتظرش هستم . گریم گرفت نمیتونستم وایسم پهلوش رفتم ... رفتم فقط یک چیز ، فقط یک چیز و خوب فهمیدم آدما هیچ وقت یه آدمو به خاطر خودش نمی خوان

برادر شنبولی برو به ادامه مطلب

...........

آذركمان بازدید : 250 نظرات (0)

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !


چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!

هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !

نه سالگی : در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان ! بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را نشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!

دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر چندین و چند منفی انضباط گرفتم ! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !

هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد ( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!

بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌از واحدهایش مانده بود تا پاس شود ، به من داد !!!!

بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی . رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ، گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!

سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت ! قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و ... رو گذاشتیم !

چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا که می‌خواست بره کلاس اول ، دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !

شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم . به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !

هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ، پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند

هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !

نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ، زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بود که به طور نا بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!

آذركمان بازدید : 267 نظرات (1)

حرفهایی که دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید:

• اووووووووووه !!! پس اشتباه بریدم!

• كسی ساعت مچی منو ندیده؟!

• دیشب تا دیر وقت مهمونی بودم. یادم نمی آد هیچوقت تو عمرم آن قدر ........ !

• وای! صفحه ی 47 دستورالعمل جراحیم پاره شده!

• منظورت چیه كه باید پای چپشو می بریدیم؟!

• فوراً یه عكس از این زاویه بگیر. این یكی از عجایب خلقته!

• بهتره این تیكه رو نگه داریم. ممكنه برای تشریح به درد بخوره!

• ولی كتاب من اینجوری نمی گه! كتاب تو چاپ چندمه؟!

• فوراً اون تیكه گوشت رو برگردون!

• صبر كن ببینم! اگه این طحالشه، پس اون چی بود؟!

• پرستار لطفاً اون گوشت رو به من بده. اون گوشته ... همون چه می دونم... اون عضوی که نمی دونم چی بود دیگه!

• اوه! زود دوباره همه ی بخیه ها رو باز كنین. یكی از پنس ها كمه!

• اگه فقط یادم می اومد كه این كارو چه جوری هفته ی پیش توی كلاس بازآموزی انجام دادند خوب بود!

• لعنتی! بازم چراغ ها خراب شد!
گریه نوزاد

• می دونی؟ پول خیلی هنگفتی میشه توی تجارت كلیه به جیب زد. اوه! اینجا رو! این آقا یه كلیه اضافه داره!

• همه برن عقب وایسن! لنز چشمم افتاد بیرون!

• میشه قلبش رو یه مدت از تپیدن بندازی؟ تمركزم رو به هم می زنه!

• خیلی خب بچه ها... این برای همه مون می تونه یه تجربه ی جدید باشه!

• می دونستی این مریض خودشو یك میلیون دلار بیمه ی عمر كرده؟ الان زنش تلفن زد و گفت !!

• اشكالی نداره. همون قیچی رو بده. كف زمین رو كه تمیز كردن. نه؟!

• یادته بخش تشریح می گفت حاضره 1000 دلار برای یه جسد تر و تمیز بده؟!

• چی؟! منظورت چیه كه اینو واسه عمل نیاورده بودن؟!

• كاش عینكم رو توی خونه جا نمی ذاشتم!

• این مریض بیچاره اگه اشتباه نكنم زن و بچه داره. نه؟!
در انتخاب رشته آگاهانه عمل کنید.(قسمت دوم)

• پرستار نگاه كن ببین این آقا برای اهدای عضو ثبت نام كرده بوده یا نه؟!

• خدای من! منظورت چیه كه ازش برای قبول مسئولیت مرگ امضا نگرفتین؟!

• نگران نباشین. فكر می كنم این تیغ به اندازه ی كافی تیز باشه!

• چیه؟ چرا اینطوری نگاه می كنین؟! تا حالا ندیدین یه دانشجو اینجا جراحی كنه؟!

• الو؟ سلام عزیزم. چی؟! منظورت چیه كه طلاق می خوای؟!

• من که نمی دونم این چه عضویه! ولی به هر حال زود بذارش وسط بسته یخ!

• عجله كنین. من نمی خوام این قسمت سریال رو از دست بدم!

• این گاز خنده خیلی باحاله. می شه یه كم دیگه شو امتحان كنم؟!

• پس بچه كو؟! مگه مریضو برای سزارین نیاورده بودن؟! اینجا اتاق عمل شماره چنده؟!

• هی پرستار! یه ست جراحی دیگه روی اون یكی میز باز كن. اون مریض هنوز داره تكون می خوره!

• مطمئنی كه بعداً ازمون شكایت نمی كنه؟!

• معلومه كه من این عمل رو قبلاً هم انجام دادم پرستار. تقریباً 20 سال پیش بود!

آذركمان بازدید : 183 نظرات (0)

حسابدار : کسی است که قیمت هر چیز را میداند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

بانکدار : کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

مشاور : کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.


سیاستمدار : کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

اقتصاددان : کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

روزنامه نگار : کسی است که ۵۰% از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و ۵۰% بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.

ریاضیدان : مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می گردد که آنجا نیست.

هنرمند مدرن : کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

فیلسوف : کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

استاد : کسی است که کاری ندارد ولی حداقل می داند چرا.

روانشناس : کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

معلم مدرسه : کسی است که عادت کرده فکر کند که بچه ها را دوست دارد.

جامعه شناس : کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند ، او به مردم نگاه می کند.

برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.

آذركمان بازدید : 237 نظرات (0)

کی گفته طراحی و نشر جمله معروف" دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست"، یک توطئه بی شرمانه استکباری نیست؟!
احتمالا این جمله را جوانی ساخته که می خواسته محبوب نوزده ساله را به ازدواج با خودش ترغیب کند، یا زن بابایی که می خواسته متلکی به دختر شوهرش بیندازد، چون اگر واقعا از روی دلسوزی می خواسته برای او بگرید، آیا سزاوارتر نبود به جای انداختن متلک، خود دختر را بیندازد به کسی؟!
بی تردید، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، بنابراین ما هم ورژن خودمان را ارائه می دهیم تا با به کارگیری آن توسط دوستان، کم کم آن را جایگزین جمله توطئه آمیز فوق گردانیم.
ممکن است شما با هرکدام از این جملات به شدت مخالف باشید، اما گفتم که، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، شما هم بروید ورژن خودتان را بسازید!

دختر که رسید به بیست ، هنوز وقت ازدواجش نیست!
دختر که رسید به بیست و یک، کم کم دور و برش بپلک!
دختر که رسید به بیست و دو ، دیگه دنبالش بدو!
دختر که رسید به بیست و سه، منتظر مهندسه!
دختر که رسید به بیست و چار، دست مامانت رو بگیر و بیار!
دختر که رسید به بیست و پنج، درست شده شبیه گنج!
دختر که رسید به بیست و شش، بیشتر بهش داری کشش!
دختر که رسید به بیست و هفت، یه وقت دیدی از کفت رفت!
دختر که رسید به بیست و هشت، نباید دنبال کسه دیگه ای گشت
دختر که رسید به بیست و نه، هنوز نگرفتیش بی عرضهء ...؟!!
دختر که رسید به سی، شاید بهش برسی!
دختر که رسید به سی و یک، خر نمی شه با پول و چک!
دختر که رسید به سی و دو، به این راحتی ها نمی شه همسر تو!
دختر که رسید به سی وسه، دیگه دستت بهش نمی رسه!

آذركمان بازدید : 260 نظرات (0)

شناختن خانم ها خيلي سخته

اگر خيلي چشمتون دنبالشون باشه، بي جنبه ايد و اگر بي اعتنا باشيد مرد نيستيد!


اگر از خوبي هاشون بگيد ،آدم متملقي هستيد و اگر نه بدرد نخوريد!


اگر با همه خواسته هاشون موافق باشي ،حتما"خواسته اي داري و اگر مخالف باشي کج فهمي!


اگر بي حوصله باشي و به ديدنشون بري،فکر ميکنه برات کسل کننده شده ،اگر هم به ديدنشون نري لابد سرت جاي ديگه گرمه


خوش تيپ بگردي ،سرو گوشت ميجنبه اگر هم به سرو وضعت نرسي خزي


اگر رفتارت رسمي باشه علاقه مند نيستي ،زود هم نبايد خودموني بشي


بايد همه توجهت بهشون باشه وگرنه بي عاطفه اي


هرچه زودتر بايد پا پيش بگذاري ، چون صبر کردن کار شماست


جلب توجه کردن همونقدر که براي خانم ها امري طبيعيه،براي شما بده


هيچوقت نمي فهمي مرز بين سوءاستفاده چي ،بودن و يخ بودن چيه


خدا نکنه حس کنن کار خطائي ازت سر زده


اگر زني توجه شما رو جلب کنه هيزيد ولي توجه کردن اونها از تعجبه


هيچوقت نميفهمي کي بايد حرف بزني و کي بايد گوش کني


خلاصه اينکه :

در عين سادگي بسيار پيچيده و در عين لطافت بسيار قدرتمنداند، پس خانمها فوق العاده اند.

زيادي تو نخ کاراشون رفتن هم عاقبت خوشي نداره







..............................................

19


love



کجا ماندي



تو را گم کرده ام ، امروز ... و حالا لحظه هاي من ...



گرفتار سکوتي سرد و سنگينند ...



و چشمانم ...



که تا ديروز به عشقت مي درخشيدند ...



نمي داني چه غمگينند ... چراغ روشن شب بود ...



برايم چشم هاي تو ... نمي دانم چه خواهد شد ...



پر از دلشوره ام ... بي تاب و دلگيرم ...



کجا ماندي

آذركمان بازدید : 264 نظرات (1)

کلاسهاى بهاره براى خانم ها
ثبت نام تا پايان ارديبهشت ماه

توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از 8 نفر ثبت نام نميشود



کلاس 1
چگونه 2.5 متر ماشين رو تو 8 متر جاي پارک قرار دهيم؟
برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمايش اسلايد
مدّت: 4 هفته، دوشنبهها و چهارشنبهها از ساعت 19 تا 21

کلاس 2
مسابقه فوتبال يک ورزش است نه فيلم غير اخلاقي
برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد
مدّت: 2 هفته، شنبهها از ساعت 18 تا 20

کلاس 3
آيا ميتوان با آمادگي قبلي براي رفتن به مراسم عروسي همزمان با آقايان حاضر شد؟
برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: 4 هفته، يکشنبهها از ساعت 19 تا 21

کلاس 4
نحوه گرفتن صحيح فرمان اتومبيل (بطور ثابت و در حال دور زدن)
برگزارى به صورت نمايش فيلم با توضيحات تکميلى
مدّت: 3 هفته، پنجشنبهها از ساعت 14 تا 16

کلاس 5
نحوه تشخيص تاريخ انقضاء مواد خوراکي از روي بسته آنها هنگام خريد
برگزارى به صورت نمايش ويديويى
مدت: 4 هفته، سهشنبه و پنجشنبهها از ساعت 19 تا 21

کلاس 6
عدم ترس از نازل پمپ بنزين و استفاده از آن
برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروههاى پشتيبان
مدت: 4 هفته، چهارشنبهها و پنجشنبهها از ساعت 19 تا 21

کلاس 7
اهميت دادن به ظاهر و هيکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن
برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: 2 هفته، دوشنبهها از ساعت18 تا 20

کلاس 8
گفتن "عزيزم" به شوهر سلامتى شمارا به خطر نمياندازد
برگزارى به صورت نمايش اسلايد همراه با نوار صوتى
مدّت: سه شب، يکشنبه، سهشنبه و پنجشنبه از ساعت 19 تا 21

کلاس 9
چطور مي توان با تلفن زير 30 دقيقه صحبت کرد؟
برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل 6 ماه، سهشنبهها از 18 تا 20

کلاس 10
آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که هنگامي که خانم هاي خودماني با هم تنها هستند حرف هاي زشت نزنند؟
برگزارى به صورت شبيهسازى کامپيوترى
مدّت: 4 هفته پنجشنبهها از ساعت 12 تا 14

کلاس 11
تفاوتهاى بنيادى بين شوهر و آرنولد شوارتزنگر ، براد پيت و بيل گيتس
برگزارى به صورت آنلاين و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سهشنبهها از ساعت 19 تا 22

کلاس 12
رد نشدن از جلوي تلويزيون با جارو به هنگام پخش فينال جام باشگاه هاي اروپا
برگزارى به صورت تمرينات مديتيشن و روشهاى تنفسى
مدّت: 4 هفته، شنبهها و سهشنبهها از 17 تا 20


کلاس 13

عدم حساسيت به دختران زيبا تر از خود و عدم زشت خطاب کردن آنها و ايراد بستن به آنها
برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى
مدّت: سه شب، يکشنبه و سهشنبه و پنجشنبه از ساعت 19 تا 21

*
کلاسهاي تخصصي براي آقايان



مرکز آموزش بزرگسالان برگزار ميکند:
کلاسهاى پائيزه براى آقايان
ثبت نام تا پايان شهريور ماه


کلاس 1
چگونه جايخى را پر ميکنند؟
برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمايش اسلايد
مدّت: 4 هفته، دوشنبهها و چهارشنبهها از ساعت 19 تا 21



کلاس 2
آيا دستمال توالت خود به خود عوض ميشود؟
برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد
مدّت: 2 هفته، شنبهها از ساعت 18 تا 20



کلاس 3



مسئوليت پذيري در قبال سطل زباله بردن يا نبردن ؟


برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: 4 هفته، يکشنبهها از ساعت 19 تا 21



کلاس 4
تفاوتهاى بنيادى بين سبد لباسهاى کثيف و کف زمين
برگزارى به صورت نمايش فيلم با توضيحات تکميلى
مدّت: 3 هفته، پنجشنبهها از ساعت 14 تا 16


کلاس 5
آيا ظرفهاى غذا ميتوانند خودشان پرواز کنند و در سينک آشپزخانه فرود آيند؟
برگزارى به صورت نمايش ويديويى
مدّت: 4 هفته، سهشنبه و پنجشنبهها از ساعت 19 تا 21


کلاس 6
گم کردن ريموت کنترل و از دست دادن هويت
برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروههاى پشتيبان
مدّت: 4 هفته، چهارشنبهها و پنجشنبهها از ساعت 19 تا 21



کلاس 7
يادگيرى چگونگى پيدا کردن چيزها ..... ابتدا نگاه کردن به سرجايش و بعد زير و رو کردن خانه
برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: 2 هفته، دوشنبهها از ساعت18 تا 20



کلاس 8
حفظ سلامتى ... گل آوردن براى همسر سلامتى شمارا به خطر نمياندازد
برگزارى به صورت نمايش اسلايد همراه با نوار صوتى
مدّت: سه شب، يکشنبه، سهشنبه و پنجشنبه از ساعت 19 تا 21



کلاس 9
مرد واقعى هنگامى که راه را گم کرد از يکنفر سوال ميکند
برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل 6 ماه، سهشنبهها از 18 تا 20



کلاس 10
آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که به هنگام پارک کردن ماشين توسط همسرتان ساکت بنشينيد؟
برگزارى به صورت شبيهسازى کامپيوترى
مدّت: 4 هفته پنجشنبهها از ساعت 12 تا 14


کلاس 11
تفاوتهاى بنيادى بين مادر و همسر
برگزارى به صورت آنلاين و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سهشنبهها از ساعت 19 تا 22



کلاس 12
حفظ آرامش به هنگام خريد کردن همسر
برگزارى به صورت تمرينات مديتيشن و روشهاى تنفسى
مدّت: 4 هفته، شنبهها و سهشنبهها از 17 تا 20



کلاس 13
مبارزه با فراموشى ... به يادآوردن روز تولد، سالگردها و ساير تاريخهاى مهم
برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى
مدّت: سه شب، يکشنبه و سهشنبه و پنجشنبه از ساعت 19 تا 21
کلاس 14
اجاق گاز: چيست و چگونه استفاده ميشود؟
برگزارى به صورت نمايش زنده
سهشنبهها از ساعت 18 تا 20

پس از پايان دوره، به کسانى که امتحانات را با موفقيت بگذرانند ديپلم افتخار داده خواهد شد . *


آذركمان بازدید : 280 نظرات (0)

ترم ۱ – اصولاً وقتی به آنها بگویید با سه حرف پ – س – ر یک کلمه معنی دار بسازید مخ آنها error میدهد – چون فکر میکنند تنها دانشجوی این مملکت هستند عمراً کسی را تحویل نمیگیرند و تا وقتی که قبل از اسمشان کلمه مهندس و دکتر را به کار نبرید جوابتان را نمی دهند!


پیشنهاد میکنم که در دختران ترم یکی (صفری) به دنبال gf نباشید چون اولاً پا نمیدهند و ثانیاً اگر حتی یکی از این دختران برای دوستی پا بدهد (یکی در هر ۱۰ میلیون سال) همه به شما به چشم یک همجنس باز نگاه خواهند کرد!

فقط برای عملیات قضای حاجت به wc می روند ، طولانی ترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه تا خانه می باشد ، به پسران همکلاسی به چشم خواستگار نگاه می کنند!


تمام کتب ترم اول را می خرند و با دقت جلد میگیرند ، سوژه خنده دانشجویان ترم بالایی هستند وقتی به آنها سلام میکنید به چشم یک مزاحم خیابانی به شما نگاه میکنند – در فاصله بین کلاسها نان و پنیر دستپخت مادر را میل میکنند تا انرژی بگیرند!

ترم ۲ – همچنان قادر به ساختن کلمات معنی دار نمیباشند – متوجه میشوند به غیر از آنها افراد دیگری نیز به اسم دانشجو تو این مملکت هستند!

به مقدار بسیار ناچیز از قطر ابروها کاسته میشود ولی سیبیل جزیی از اعضای ثابت بدن می باشد ، سر کلاس متوجه موجوداتی عجیب و غریب میشوند اما اسم آنها را نمی دانند ، کماکان مسیر دانشگاه تا خانه بدون هیچ کم و کاستی طی میشود!

نیمی از کتاب های ترم را میخرند و نیمه دیگر را از کتابخانه میگیرند ، اگر به آنها سلام کنید در جواب زمزمه نامفهومی میشنوید با این مضمون: سلام علیکم و رحمة الله و برکاته – دو سه بار از جلوی تریای دانشکده رد میشوند اما جرأت داخل شدن را ندارند! (استغفرالله)

ترم ۳ – به معنای واژه پسر پی می برند و با ماهیت آن موجودات عجیب و غریب آشنا می شوند ، به این نکته حیاتی پی می برند که تنها استفاده wc قضای حاجت نیست!

سوژه خنده پیدا می کنند ، همه کتابها را از کتابخانه می گیرند و متوجه میشوند که تا ۴ جلسه میتوانند سر کلاس غیبت کنند – می فهمند که شهر خیلی بزرگ است و غیر از خانه شان جاهای دیگری هم دارد – تریا دانشکده تبدیل به پاتوق آنها میشود و در جواب سلام شما میگویند سلام!

ترم ۴ – با واژه bf آشنا میشوند اما راه و رسم تور کردنش را بلد نیستند – ابروها نازک میشود و سیبیل ناپدید ، در ساعت های استراحت بین کلاسها و حتی وسط کلاس ها به wc میروند!

همیشه در دانشگاه از قسمتهای “پر پسر” عبور میکنند ، شروع میکنند به پرسیدن آدرس از پسرای خوش تیپ دانشگاه (نکته: اگر دیدید که جلوی در آموزش یه دختر ازتون آدرس آموزش رو پرسید پس: ۱- دختره ترم ۴ درس میخونه ۲- شما خوشتیپید ۳ – یالا مخشو بزن دیگه چلمن)

شروع میکنن به نوشتن جزوه – هر ۲-۳ شب یکبار به خانه میروند برای حاضری و به خاطر غر زدن های مامان بابا (خوب پدر مادرن دیگه دلشون تنگ میشه شما به بزرگی خودتون ببخشید) و تعویض لباس و بقیه روز ها خونه دوستشون درس میخونن (آره جون خودت ، بیچاره پدر ، مادره خبر نداره خوابگاه دخترا بغل خوابگاه پسراست) در جواب سلام شما میگویند: سلام – چطوری؟ خوبی؟

ترم ۵ – یکی از این موجودات خوش خط و خال (bf) را به دست می آورند اما چون تازه کار هستند بامبول های زیادی سرشان پیاده میشود!

اصلاً سر کلاسها نمی روند و از دانشگاه فقط با wc کار دارند چون bf دارند دیگه احدی را تحویل نمیگیرند و درست مثل ترم یک میشوند (چون این دفعه فکر میکنن فقط خودشونن که bf دارند و آسمان باز شده این پسره افتاده تو بغل اینا)

کوتاهترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه به کافی شاپ و سپس خانه میباشد – از چهره مردانه گذشته تنها خاطره ای باقی مانده است (اینجاست که میگن مردونگی مرده) به دلیل افزایش آرایشات روی صورتشون اضافه وزن می آورند و برای جبران آن از مقدار شلوار و مانتو شان کم میکنند!

یک میز اختصاصی برای خودشان و bf شان در تریا دانشکده رزرو است ، تابلو میشوند – کارکنان محترم حراست دانشگاه آنها را به اسم کوچک می شناسند!

سند کمیته انضباطی را به نامشان میکنند و در جواب سلام شما (بعد از ۱۰ دقیقه) می گویند: اوا … سلام ببخشید حواسم نبود (طرف داره عاشق میشه و حواسش یه جای دیگست)

ترم ۶ – خیلی تابلو میشوند – عاشق میشوند – مشروط میشوند !!!

ترم ۷ – به طرز وحشتناکی تابلو میشوند – در عشق شکست میخورند – مشروط میشوند !!!

ترم ۸ – دوباره آدم میشوند – دیگر تابلو نیستند چون جوانان مستعد دیگری جای آنها را میگیرند (من لذت می برم میبینم این جوونا رو …….) جای جای دانشگاه برایشان خاطره انگیز است ، مثل بچه آدم این ترم درس میخوانند فارغ میشوند – در به در دنبال شوهر میگردند و به اولین پیشنهاد جواب مثبت میدهند و از چاله به چاه می افتند !!!!

آذركمان بازدید : 268 نظرات (0)
۱-هر دو تاشون فکر می کنن جامعه درکشون نمی کنه.
۲-به دو تاشون اگر رو بدی سوارت میشن
۳-هر دوشون می تونن ۲۰۰٫۰۰۰ تومان رو در ۲ ساعت خرج کنند.
۴-هردوتاشون با والدینشون دعوا و درگیری دارند.
۵- مهمترین ویژگی هر دوتاشون تغییر شخصیتشونه.
۶-دو تا شون در ظاهر دشمن خونی جنس مخالف هستند اما در باطن دلشون واسه جنس مخالف غش و ضعف میره.
۷-دو تاشون از دروغ متنفرن اما هیچ وقت حرف راست نمی زنند!
۸-دو تا شون تا سن ۲۰ سالگی ۳ بار عاشق میشن و در عشق شکست می خورند! از ۲۰ به بعد هم تو رویا سیر میکنن و تو ۴۰ سالگی که از رویا بیرون می آیند می بینن اطرافشون ۵-۶ تا بچه و بدبختی و بی پولی و … هستش واسه همین این دفعه میرن تو کما و سکته میزنند!!!
۹-وقتی با یه پسر یا دختر ایرونی قرار میزاری باید ۲ ساعت دیرتر به محل قرار بری تا علف زیر پات جوانه نزنه!

آذركمان بازدید : 236 نظرات (0)
اگه بهتون زنگ زد (در این مسئله فرض بر سعید نام بودن دوست پسرتونه…!!!) بگین سلام حمید جون.بعد یه دفعه انگار که تازه متوجه شدین بگین اوا خاک به سرم علی تویی؟؟؟؟می تونین این سیر رو تا هفده باز تکرار کنین ولی بار هجدهم دیگه خطر مرگ داره.من مسئولیتی در قبال این حادثه ندارم.

راههای دوست پسر آزاری

۲ – بهش زنگ بزنین و بگین کسی خونه نیست و دعوتش کنین خونتون ، بعد با دختر همسایه برید سینما و فیلم رئیس یا روزسوم و… رو ببینید.

۳ – تا یه شوخی کوچیک با شما کرد سریعا جبهه بگیرین و باهاش دعوا کنین. با کلماتی از قبیل:مگه توخودت خواهر و مادر نداری؟…یا یه همچین چیزایی .ولی دو تا سه دقیقه بعد خودتون یه جک فجیع یا افتضاح تعریف کنید و بعدش بشینید و قیافه بنده خدا رو تماشا کنید.

۴ – آرایش شدید بکنید و از این شلوارای خیلی برمودا و آستین های مانتوتونو خیلی بزنید بالا و برید جلوی بنده خدا رژه برید و وقتی به شما نزدیک شد و به دو سه متری شما رسید ، سرش داد بزنید و بعدش بشینید و زجر کشیدنش رو تماشا کنید.

۵ – عکسهای دو نفره ای رو که با پسر نوه عمه ی خاله ی پدربزرگ پسر دختر خالتون و یا امثالهم گرفتید بهش نشون بدید ولی بهش اجازه ندید حتی یه دونه عکس باهاتون بگیره.

راههای دوست پسر آزاری

۶– موقع تولدش جلوی دوستاش فقط بهش یه شاخه گل هدیه بدید و حالشو حسابی بگیرید و (احتمالا بسته به قدرت و توانایی قلبی و شرایط جوی) بشینید و سکته شو تماشا کنید و لذت ببرید.

۷ – همین که تو ماشین بغل دستش نشستین شروع کنین به عطسه کردن و از بوی ادکلن چند صد هزار تومنیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیرید و بهش بگید که به این بو حساسید.

۸ – وقتی داره باهاتون حرف می زنه همین که به جای حساس حرفاش رسید بی مقدمه موبایلشو بردارید و به یکی از دوستاتون زنگ بزنید و چهار ساعت و چهل و هشت دقیقه با دوستتون حرف بزنید و اون بدبختو تو کف حرف


آذركمان بازدید : 415 نظرات (1)

در آرایشگاه های مردانه، كسی حوصله انتظار كشیدن ندارد. مشتری ها زیاد به اینكه چه كسی سرشان را می زند، اهمیت نمی دهند. همه دوست دارند زودتر كارشان تمام شود تا بروند و به زندگی شان برسند و… اما همین بودن و ماندن در آرایشگاه برای خیلی از خانم ها، خود زندگی است! آنجا خوش می گذرد.


آنجا ولوله ای برپاست كه قدیم ها می گفتند: مثل حمام زنانه، اما حالا كه اجتماع زنان موهبت حمام های عمومی را از دست داده، آرایشگاه ها را پاتوق كرده. آنجا مكانی ست برای دید و بازدید، دم به دقیقه یكی یا گروهی وارد می شوند و دیده بوسی آغاز می شود. مانتوها و چادرها آویخته می شود تا شوی غیررسمی لباس و قمپزهای خفن شروع شود. بعد بازار اخبار تازه و بازگویی شایعات، داغ می شود. بعد درددل و گاهی هم اشك و هق هق. اما بیشتر صدای خنده است كه گوش فلك را كر می كند و آرایشگرها كه مد انداری می كنند.
یك آرایشگر زن كه چند سالی است وارد این كار شده. توضیح می دهد: نخواهیم هم مجبوریم داستان زندگی همه مشتریان را بدانیم. می آیند درددل می كنند، از زندگی شان تعریف می كنند، از شوهرشان، بچه هایشان. راستش اینجور جاها، خانم ها از همدیگر چیز یاد می گیرند. مهم ترین چیز هم این است كه چطور با شوهرشان مبارزه كنند!
بساط های خرید و فروش، یكی از مهم ترین اركان آرایشگاه های زنانه اند؛ بیشتر لباس زیر، لباس خواب، شال، روسری، لوازم آرایش، بدلی جات و… در مواردی CD فیلم یا موزیك های جدید هم دیده شده كه می فروشند. حرف موسیقی شد، یادمان رفت بگوییم توی آرایشگاه معمولاً موزیك هم پخش می شود. در این مورد هم گرچه دستور رسیده كه فقط حق پخش موسیقی های بی كلام دارند، اما گاهی كه خانم ها فضا را خودمانی می بینند، از آهنگ های روز غافل نمی شوند. بیشتر بی كلام هایی كه استفاده می كنند هم موزیك كارهای معروف ایرانی است كه بدون صدای خواننده پخش می شود.
این كارناوال ساكن، یك چیز كم دارد. اگر گفتید چه؟ اینجور خانم ها به چه چیز دیگری علاقه مندند؟ بله، فال! انواع و اقسام فال ها در آرایشگاه های زنانه رواج دارند. از فال قهوه و چای و حافظ بگیر تا … . فالگیرها (كه بیشتر فال قهوه می گیرند) هم مثل كاركنان، با آرایشگاه پورسانتی كار می كنند. ضمناً فقط آن ها كه در آرایشگاه های بزرگ فعالند، هر روز به آنجا می روند. در سایر آرایشگاه ها، فقط روز خاصی سر و كله خانم فالگیر پیدا می شود. یا وقتی به اندازه كافی مشتری جمع شد، به او تلفن می كنند تا بیاید.
طبیعتاً هر آرایشگاه سبك و سیاق خودش را دارد و مشتریانش هم متناسب با آن جمع می شوند. در بعضی مكان ها گرداننده آرایشگاه به شدت مواظب سلامت اخلاقی محیط كار خود هستند و بعضی جاهای دیگر، اصلاً خود صاحب كار است كه فضا را خراب كرده. یكی از قدیمی های این حرفه می گوید: محیط بعضی از آرایشگاه ها خیلی افتضاح است. چون فضا بسته و كاملاً زنانه است، هر كاری دلشان می خواهد می كنند و واقعاً این ها هستند كه كمی این شغل را بدنام كرده اند.

مهم ترین عامل جذب: آمد داشتن
پیشتر درباره عوامل جلب مشتری، گفتیم كه فقط مهارت آرایشگر مهم نیست و امور دیگری هم در آن تاثیر دارد كه از نظر خانم ها حتی مهم تر از مهارت است. حالا وقتش است تا راز مهمی را با شما در میان بگذاریم: آن ها به «دست آرایشگر» به شدت اهمیت می دهند و به «آمد داشتن» آرایشی كه طرف برایشان انجام می دهد، اعتقاد دارند. حتی خود آرایشگرها هم خیلی محكم درباره این قضیه حرف می زنند و می گویند: «اگر بیشتر مردم درباره اش حرف می زنند، ما خودمان بارها این قضیه را به چشم دیده ایم…»
آن ها معتقدند آرایش (خصوصاً روی اصلاح صورت و ابرو حساسند) در زندگی خیلی از مشتریان شان تاثیر سریع گذاشته. از ماجراهای متعددی می گویند كه در روزهای كار در آرایشگاه شاهد رخ دادن شان بوده اند؛ قصه هایی مثل این: شوهر خانمی با او اختلاف داشته و از خانه قهر كرده. به عیال پیغام داده: طلاقت می دهم. خانم گرفته و غمگین، اتفاقاً گذرش به آرایشگاه می افتد و اصلاح می كند. فردا صبح زود، یك جعبه شیرینی و هزار بوسه تشكر نصیب بچه های آرایشگاه می شود. آقا به خانه برگشته و از رفتارش اظهار ندامت كرده!
آن ها طوری با آب و تاب و جدیت این ماجراها را تعریف می كنند كه آدم وسوسه می شود پی یك ماه خانه نشینی را به تن بمالد و خودش را بسپارد به دست این اصلاح گران معجزه گر، بلكه مشكلات ما هم حل شد! باید موقع كار خوش اخلاق باشی تا درباره ات فكر بد نكنند، بد به دل مشتری نیفتد. اگر اتفاق ناجوری برای طرف بیفتد، می گویند آرایشگرش «بد دست» بوده، بد دل بوده. برای خودمان هم این مسئله ایست، اما جداً آنقدر دیده ایم كه باور كرده ایم دست مان در زندگی و سرنوشت مشتری ها تاثیر دارد.

مهارت و مدرك كیلویی چند؟
به این ترتیب كه تا اینجا عرض شد، دو عامل مهم مشتریان را به سالن های زیبایی می كشد: یا خوش دستی آرایشگرها، یا شهرت و ذرق و برق آرایشگاه. اما پس مهارت و درستی كار استادهای سلمانی مونث چه؟ یعنی در آرایش بانوان، كیفیت كار اصلاً مهم نیست؟ شك نكنید كه دیگر اینقدرها هم اوضاع كشكی نیست. هرچند كه این روزها دیگر گرفتن مدرك آموزش و اجازه آرایش، خیلی راحت تر از قبل شده و آرایشگرهای كیلویی فراوانند.
آن قدیم ترها، تمام ابهت آرایشگر و آرایشگاهش به مدركی بود كه توی یك قاب درست و حسابی، بالای آینه ها و چراغ ها می درخشید. كمپانی هایی مثل «شوارتسكف» یا «اورئال» (تولید كننده لوازم آرایشی) تا اوایل دهه شصت هم در ایران نمایندگی های فعالی داشتند كه به شكل مرتب، اقدام به برپایی كلاس های آموزشی می كردند. از این كلاس ها استقبال خوبی می شد، چراكه مدرك گذراندن این دوره ها اعتبار زیادی داشت و گرفتن دپلم این شركت ها به این سادگی نبود؛ 6 ماه آموزش جدی و امتحانات پایان دوره سفت و سخت، نمی گذاشت كسی قسر در برود.
این روزها اما مدارك رنگارنگ كه معلوم نیست كدام به كدام برتری دارد، بر در و دیوار آرایشگاه ها دیده می شوند، كه شاید از همه بهترشان مدارك فنی حرفه ای باشد. اما آیا با این دست كلاس ها (مثلاً دوره های یك ماهه، موسوم به فشرده!) كسی آرایشگر می شود؟ چه می دانیم، شاید بشود!

تلفات آرایشگاهی
همیشه اینطور نیست كه همه چیز خوب و جو آرایشگاه خوش و پرلبخند باشد؛ گاهی هم حوادث ناجوری در این محیط ها می افتد كه بخش عمده اش ناگفتنی ست. از جیغ جیغ و گیس كشی و دعواهای معمول زنانه كه بگذریم، دیده شده كه دوستی های درون آرایشگاهی، گاهی به جاهای ناجور ختم شده اند.
دیگر اینكه فضای فریبا و خواستنی آرایشگاه ها باعث تمایل و جلب خانم های بسیاری به این حرفه شده. زنان و دختران زیادی با ورود به این دنیای كاملاً زنانه و آزاد، شخصیت شان دستخوش تغییر شده و چه طلاق ها و چه از راه به در شدن های بسیار كه ریشه در محیط كار این بانوان (با عرض معذرت) بی جنبه داشته است. مریم (كه گفتیم از پیشكسوت هاست) می گوید: «توی این سال ها كه دارم كار می كنم، دخترهای زیادی را دیدم كه به اسم آرایشگری آمدند ولی فقط فضای آرایشگاه را دوست داشتند. تا كمی آزادی پیدا می كنند هم خوب خوبه شان سیگاری و مشروب خور می شود، بقیه هم كه می روند و اوضاع شان آنقدر ناجور می شود كه رویمان نمی شود بگوییم همكار ما بوده… واقعاً محیط آرایشگاه برای این ها خطرناك است.»
زنانی هم كه به قول او: «تا می آیند توی این فضا، خودشان را گم می كنند و با دست خودشان زندگی شان را خراب می كنند». قصه هایش تمام نشدنی ست…
دزدانی هم هستند كه آرایشگاه را به عنوان محیط كار انتخاب كرده و از غفلت ناشی از پرچانگی و غیبت های آبدار بعضی ها، استفاده می كنند تا كیف ها و طلاهای مشتریان بیچاره را سرقت كنند. در تمام موارد مشاهده شده هم خانم های شاهد و ناظر، روی یك نكته توافق دارند: «دختره به حدی زبل بود كه كارش حرف نداشت! یك لحظه سرم را آنور كردم ببینم خواهرم چه می گوید، دار و ندارم را برد.» شاید اگر آماری وجود داشت كه برای محكم كردن ادعایمان ذكر كنیم، متوجه می شدید چرا از دزدی در آرایشگاه ها نوشتیم. آمارشان به شدت بالاست بی تردید.
اما خطرات آرایشگاه فقط به این موارد ختم نمی شود؛ حوادث بد دیگری هم هست كه در یك لحظه زندگی عده ای از آدم های لبریز از امید و آرزو را به نابودی كشانده اند. بدترین حادثه در سال 1359 اتفاق افتاد. در یك روز شوم، در حالی كه سه عروس مثل دسته گل همزمان زیر دستگاه سشوار بودند، سه راهی تقسیم برق اتصال كرد و طفلی ها – هر سه تایشان- پرپر شدند. این اتفاق در یكی از آرایشگاه های معروفی كه قبلاً ذكرش رفت، رخ داد. دلیل حادثه، استفاده از تنها یك سیم رابط برای دستگاه های پرمصرف سشوار حرفه ای بود. اما آیا كسی جرات گفتن این خبر به خانواده ها كه در انتظار آمدن عروس، داشتند شادی می كردند، را داشت؟ بدتر از آن، وقت رسیدن دامادهای بی خبر بود؛ سه مجنون كه مثل صاعقه زده ها، خوابیدن تن بی جان سه عروس در كنار هم را باور نداشتند…
چند سال بعد، عروسی دیگر، ماجرای تلخی دیگر؛ وقتی قرار بود برای براق شدن و جلوگیری از قرمز شدن چشم ها، به چشم عروس خانم قطره مخصوص ریخته شود، دستیار آماتور آرایشگر اشتباهاً از چسب مژه استفاده كرد. نتیجه فاجعه بار بود: ابتدا چسبیدن پلك های عروس بیچاره، همراه با سوزش و درد شدید، و آخرش هم از دست دادن دو چشم به جای رفتن به حجله گاه و خانه بخت…
قربانی حادثه بعدی عروس نبود، اما مگر فرقی می كند؟ ما بی خود رمانتیكش می كنیم، والا آدم آدم است دیگر. نیست؟ این یكی پوست سرش ور آمد و با موهای بلندش یك جا كنده شد. دلیل: برای ساختن مواد دكلره مو، به جای پودر و اكسیدان، از آمونیاك قوی استفاده شده بود.
لابد حالا نچ نچ می كنید و اگر مونث باشید، وحشت برتان می دارد كه: ای وای هفته آینده وقت آرایشگاه دارم! اما اگر مذكر هستید، با بنده دست به دعا بلند كنید: خدایا، از این كه ما را زن نیافریدی و از این بلایا مصونیم، شدیداً ممنون!

تعداد صفحات : 9

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 92
  • افراد آنلاین : 23
  • تعداد اعضا : 1403
  • آی پی امروز : 370
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 636
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 636
  • بازدید ماه : 932
  • بازدید سال : 14,014
  • بازدید کلی : 908,021