loading...
دي جي دانلود
آذركمان بازدید : 448 نظرات (0)

غنچه از خواب پرید ، و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت : سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت ، گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خزید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت : سلام ... ************************************************************* دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره‌ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می‌کنی ؟ عاشقم ! با من ازدواج می‌کنی ؟ اشک گفت : ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی ! تو چقدر ساده‌ای ! خوش خیالِ کاغذی ! توی ازدواج ما تو مچاله می‌شوی چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی پس برو و بی‌خیال باش عاشقی کجاست ! تو فقط دستمال باش ! دستمال کاغذی ، دلش شکست گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد آخرش ، دستمال کاغذی مچاله شد ، مثل تکه‌ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد ، چرک و زشت مثل این و آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت ************************************************************************************************ جاده ی قلب مرا رهگذری نیست كه نیست جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست كه نیست آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد كه در او از مه شادی اثری نیست كه نیست شاید این قسمت من بود كه بی كس باشم كه به جز سایه مرا با خبری نیست كه نیست این دل خسته زمانی پر پروازی داشت حال از جور زمان بال و پری نیست كه نیست بس كه تنهایم و یار دگر نیست مرا بعد مرگ دل من ، چشم تری نیست كه نیست شب تاریک ، شده حاكم چشم و دل من با من شب زده حتی سحری نیست كه نیست كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان كه به شیرینی مرگم شكری نیست كه نیست ****************************************************************************************** دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت “ دلداده اش را “ با او چنین گفته بود : « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد » و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نابینا بود و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد گفت: « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .» ****************************************************************************************** با تمام دلبستگی هایم باید روزی بروم... روزی که در تمام شبهای مردۀ زندگیم حتی به خواب هم نمی دیدم! رفتن از جایی که در هوایش نفس کشیدم عاشق شدم وتمام از دست داده هایم را بدست آورده ام... عاشق دلی شدم به نرمی و لطافت ابرها، ابری که وقتی می گریید و می بارید وجود تشنه ام را سیراب می کرد ************************************************************************************************ کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون طرف دالون بگرده سر آفتابگردونامون کاش میشد دوباره باغچه پر گلهای تو باشه غنچه سپید مریم با نوازش تو وا شه کاش میشد اما نمیشه نمیشه بیای دوباره نمیشه دستات تو گلدون گلهای مریم بذاره کاش میشد اما نمیشه این مرام روزگاره رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره ***************************************************************************** شب عروسیه، آخره شبه، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم، دخترم، در را باز کن. مریم جان سالمی؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : مگه ميشه با چشات خدافظي كرد ديگه اونها رو نديد و زندگي كرد مگه ميشه كه يه روز خورشيد‌ُ برداشت جاي اون ستاره‌ها رو بندگي كرد مگه ميشه تَك و تنها روي برف ابا خيالِ روزاي رفته قدم زد مگه ميشه كه كتابِ خاطراتُ توي هر لحظه بدونِ تو ورق زد مگه ميشه يكي آهسته بياد و تو دلم جا شه بخواد جاتو بگيره مگه ميشه تنِ من وقتِ شكستن توي آغوشِ كسي جز تو بميره مگه ميشه تو نباشي و پس از تو يه شب از غصه سراغت رو نگيرم مگه ميشه تو سكوتي كه با دستاش مياد و جونمُ ميگيره نميرم مگه ميشه با چشات خدافظي كرد ديگه اونها رو نديد و زندگي كرد مگه ميشه يه دفه نفس كشيد و توي اون نفس به يادِ تو نيفتاد تو كه تنديسِ بهاري نميذارم بري و دار و ندارم بره بر باد مگه ميشه كه يه روز خورشيد‌ُ برداشت جاي اون ستاره‌ها رو بندگي كرد... *********************************************************************************************** آنقدر دلش شکسته بود که اشک توی چشماش همینطوری داشت حلقه میزد . رفتم پیشش گفتم چی شده ، با همون حالتی که روی چرخ دستی نشسته بود گفت دلم گرفته میگفت یه روز عاشق بوده ، میگفت خیلی ها دوسش داشتن . نمیتونست زیاد حرف بزنه آخه زبونش میگرفت شدیدا!!! با همون لحن وقتی داشتم از پیشش میرفتم گفت تو رو خدا نرو وایسا یکم با من درد دل کن . بغلش روی یه صندلی چوبی نشستم . میگفت وقتی دم پنجره میشینه و گریه میکنه ، همه بهش میگن دیوونه . میگفت آخه تقصیر من شد که رفت (( یارش و میگفت )) همون که یه مدت بهش عشق می ورزید انگار چند سال بود ندیده بودش . وقتی گفتم الان کجاست ؟ گفت نمیدونم ولی امیدوارم حالش خوب باشه . میگفت وقتی که سالم بودم همه دورم میچرخیدن ولی الان یکی نیست یه سلام بهم بکنه . میگفت اومد من و رو تخت بیمارستان دید وقتی دکترا بهش گفتن فلج شدم و دیگه مثل قبل نمیتونم حرف بزنم انگار دنیا رو ، رو سرش خراب کردن برای اینکه من و با این حال و روز نبینه رفت ، رفتش برای همیشه ، الانم منتظرش هستم . گریم گرفت نمیتونستم وایسم پهلوش رفتم ... رفتم فقط یک چیز ، فقط یک چیز و خوب فهمیدم آدما هیچ وقت یه آدمو به خاطر خودش نمی خوان

برادر شنبولی برو به ادامه مطلب

...........

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 92
  • افراد آنلاین : 32
  • تعداد اعضا : 1403
  • آی پی امروز : 394
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 784
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 784
  • بازدید ماه : 1,080
  • بازدید سال : 14,162
  • بازدید کلی : 908,169